... به هر بهار ناخواستهای که می رسید زیر لب می گفتمرگم را نگه دار تا با تو به ساعت موعودش برسمبه امید وصال آن میعادگاهی که فقط تو می داني و منو تمام آن آرامش عجیبي که بارها به خوابمان آمده است وقتی که ثانيه اي چشمهايت را مي بنديتا در همان ساعت موعودخالي آن دستهای کوچک تنهایی رادرک حسي از جنس آزادگي لبريز کند... بخوانید, ...ادامه مطلب