انتظار دست ها

ساخت وبلاگ

...  به هر بهار ناخواسته‌ای که می رسید
 زیر لب می گفت
مرگم را نگه دار
 تا با تو به ساعت موعودش برسم

به امید وصال آن میعادگاهی که فقط تو می داني و من

و تمام آن آرامش عجیبي که بارها به خوابمان آمده است

 وقتی که ثانيه اي چشمهايت را مي بندي

تا در همان ساعت موعود

خالي آن دستهای کوچک تنهایی را

درک حسي از جنس آزادگي لبريز کند...

بی مخاطب...
ما را در سایت بی مخاطب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my30thyear بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 19:29