و ضمیر مرگ آگاه باغچهکه چه ساده پاییز را می فهمیدو ساقه های جوان آن اقاقی عریانکه چه آرام جمود حضور نسیم را به آغوش می کشید.آنجا و در میان غرابت هزاران لحظه بلاتکلیفو در هجوم تمام آن ایماهای نامفهومانگار این فقط منم که با دستهای خودملطافت درک پیوند خوردنم را از پیشگاه قلبم پس میزدم.ای صمیمی ترین یار و ای آشناترین سیماکاش فقط ثانیه ای برگردیو فقظ گوشه ای از آن خاطرات گمشده مان را یادم بیاوری... بخوانید, ...ادامه مطلب