سروده ی دی ...

ساخت وبلاگ

 

چرا نشستم؟

آن زمان که خورشید سایه ی ما را

بدان دیوار سیمانی پشت سرمان می سایید،

و در آن ثانیه ی سرنگونی روز

که از ناودان سربی رنگ گوشه آن دیوار

 قطره های خون چکه می کرد،

چرا من نشستم؟

چرا چشمانم آن روز یکایک به پرواز سرآسیمه کلاغان از بام احساس تو خیره می ماند ...

و آن نگاه کش دار

که مدام در افق پرواز کلاغان جا می ماند چرا هستی مرا با خود محو می کرد...

و از آن پس یاد آن لحظه های خیره با من می ساخت

هر روز بُتی به استقامت یک سال، همه پائیزی

...  واکنون

پس از گذشت آن سال

هر نسیمی که از نخوت باد دی بر گونه ام می گذرد

به یاد سردی شبهای زمستان تو در آن کلبه ی محقر ییلاقی

هزار بار هر شب دل من می لرزد ...

 

23 دی ماه 93

بی مخاطب...
ما را در سایت بی مخاطب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my30thyear بازدید : 104 تاريخ : شنبه 13 آبان 1396 ساعت: 9:26