آزادی هزار چشم بیناتر از خورشید داشت
وقتی که تمام آن اشعه های اندوهگین تر از داغ فرزند را
از لابه لای هزاران سرنوشت سوخته
بر افق پیش روی این مردم شکست خورده می پاشید
من میدیدم و من هم بی امید می سوختم
مگر از شرم بودنم این ققنوس خفته بال پرواز گیرد...
برچسب : نویسنده : my30thyear بازدید : 82
برچسب : نویسنده : my30thyear بازدید : 79
... به هر بهار ناخواستهای که می رسید
زیر لب می گفت
مرگم را نگه دار
تا با تو به ساعت موعودش برسم
به امید وصال آن میعادگاهی که فقط تو می داني و من
و تمام آن آرامش عجیبي که بارها به خوابمان آمده است
وقتی که ثانيه اي چشمهايت را مي بندي
تا در همان ساعت موعود
خالي آن دستهای کوچک تنهایی را
درک حسي از جنس آزادگي لبريز کند...
بی مخاطب...برچسب : نویسنده : my30thyear بازدید : 82
در ساعت صفر
در لحظه ای که متعلق به هیچ روزی نبود
درست شبیه زندگی خودم
که به هیچ جایی متصل نشد
انگار فقط این زندگی بود
که در تصادفی معنادار
به جای دفتر انشای دیروز
کتاب «فرآیند تصادفی» امروز را
به دستم می داد.
و این من بودم که چون کودکی خام
به پای قربانی شدن تمام جوانیم
لغت به لغت دفتر تقدیرم را
به محض نوشتن او
از بر می کردم ...
بی مخاطب...برچسب : نویسنده : my30thyear بازدید : 68
رو به خودم و در پیشگاه عشق
چه بگویم
وقتی که
بارانی که دیگه نمی بارید
زمینی که عطش روییدن نداشت
و خاطرات هزاران بهاران شکوفه باران جوانی
که دیگر نبود...
به خرمن سپیدی موهای من خیره مانده و اشک میریخت...
بی مخاطب...برچسب : نویسنده : my30thyear بازدید : 78
به وسعت احساسیِ این واژه ها خو گرفته ام
به توالی موزون آوای های غریبی
که آنگاه که با احساس تو آغشته شوند
به جانِ بی جان قلب من
امیدی یه زنده ماندن می بخشند
من از غرابت تمامی این گذرگاههای ناشناخته
و از عمق تاریکی این انزوای خودخواسته
تنها و تنها این دستهای بی جان را
به امید تکیه گاه شانه های تو
به سوی ادامه زندگی دراز میکنم.
بی مخاطب...برچسب : نویسنده : my30thyear بازدید : 81
برای نسلی که لال بودیم
برای مایی که فقط با قلبمان می فهمیدیم
و با چشمانمان حرف می زدیم
زمانه حرفی برای گفتن نداشت
به تنهایی پناه بیاور رفیق
به نقش های اصیلی که تنها بازماندگان دنیای قدیمی قلبت بودند
به تنها روزنه ای که در منتهای این برزخ خاکستری
از بار بیهودگی این مسیر تباه می کاهد
تقدیم به «طوفانی»
بی مخاطب...برچسب : نویسنده : my30thyear بازدید : 77
این قافیه ها را سالهاست که باخته ام
چرا که بیشتر از هر زمانی
نظام ناموزون ضربان قلبم را
به نامفهومی این آواهای ساختگی سپردم
تمامی آن ایماها و لبخندهای تو را
در هجوم بی محابای روزمرگی ام گم کردم
و آن گاه روزی که می باید، آمد
و من با زجری بزرگتر از زمان
نبودنت را با عمق جانم درد کشیدم
بی مخاطب...برچسب : نویسنده : my30thyear بازدید : 68
در آن آخرین نگاه
فقط می خواست که بپرسد
به زندانبان من بگو
از جان بی جانش چه میخواستی؟
وقتی که تنها
نشسته بودی تا او بمیرد
نمیدانی این واقعیت اندوهبار را
همانی که هر لحظه روح مرا ویرانگرانه نابود می کند
که چون می فهمیدم میخواستم فریاد بزنم
اینجا و در پی مرگم
تنها حضور صدایی را آرزو می کردم
که در ته حنجره خشکیده ام مرده بود
بی مخاطب...برچسب : نویسنده : my30thyear بازدید : 84